دنيا دو روزه
AHVAZ WEB 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیا دو روزه و آدرس saeednima.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. با لینک کردن بازدید خود را افزایش دهید دوست دار شما سعید و نیما





سلام

اول از همه باید به ..........تبریک گفت و به .............تسلیت!

امیدوارم این اقا کارای مملکت رو پیش ببره و بتونیم سر بلند باشیم!

درسته ما مشکل کار داریم! همه چی گرونه! قطعات خارجی پیدا نمیشن و ... اره ما تو تحریمیم !

ولی تا حالا شده چشاتونو ببندین فکر کنین دارین راه خودتونو میرین بعد یکی بیاد جلو شما رو بگیره و بگه من فقط حق استفاده از این کوچه رو دارم !

تحریم درست مثل این میمونه!

این وظیفه ما که به هر طریقی که میتونیم از کشورمون دفاع کنیم! انشاا... دولت این اقا بتونه کشور رو سر پا کنه ولی بنظر من اگه قرار باشه با امریکا وارد مزاکرات بشه ! یک کلام ایرانی دیگه وجود نداره

ایران سرای من


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

به سلامتي مادري كه ميتونست از خواب و خوراك و لباسش نگذره، ولي گذشت اما..... هيچوقت منت نذاشت
به سلامتي پدري كه ميتونست به كم قانع باشه به جاي چند شيفت كار كردن يه شيفت كار كنه و بخور نمير زندگي كنه، ولي واسه رفاه زن و بچش اينكارو نكرد اما..... هيچوقت خم به ابرو نياورد
به سلامتي معلمي كه ميتونست بدون حرص خوردن درس بده و به اين اهميت نده كه ياد ميگيرن يا نه بعدشم سر برج حقوقش رو بگيره، ولي نكردو جاش با تمام اذيت و شيطنت دانش آموزا با تمامه وجودش بهشون درس ميداد و تهش سر برج اون حقوق ناچيزش كه جبران لحظه اي از مشقتي كه ميكشه نميشه رو ميگيره اما..... هيچوقت اعتراض نكرد
به سلامتي رفيقي كه خودتو واسه خودت ميخواست نه جيبت اما.... هيچوقت دم از رفاقت نزد
در آخر هم به سلامتي تويي كه داري اين پستو ميخوني و از ته دلت ميگي به سلامتي همشون...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:دنیا دو روزه,به سلامتی,به سلامتی پدر,به سلامتی مادر,دنیا,دو,روزه,, ] [ 16:39 ] [ سعید نیما ]
سعید اذیت نکن دیگه. جاده چالوسِ ها. اینجام باید خفه شم؟ هیچ کس نمی بینه. نترس. فوقشم گیر دادن می کشم جلوتر خوب. اصلا میخوام راحت باشم.

سعید توکلی در وبلاگ "ساقی میکده" نوشته است:

جاده ی چالوس

ساناز روسریتو بکش جلوتر. گیر میدن من حوصله ندارما!

سعید اذیت نکن دیگه. جاده چالوسِ ها. اینجام باید خفه شم؟ هیچ کس نمی بینه. نترس. فوقشم گیر دادن می کشم جلوتر خوب. اصلا میخوام راحت باشم.

ساناز خانم بی خیال شو خواهشا. جلوتر پلیس راه. روسریتو درست کن

اَه. ترسوی بزدل. بیا، خوبه؟

بزرگراه همت ساعت 10 شب

کاش اتوبان همیشه انقدر خلوت بود سعید.

بازم که روسریت افتاده!

گیر نده ها. از کِی تا حالا غیرتی شدی واسه من؟ نمی خوام روسری سرم کنم. اصلا نمی خوام حجاب داشته باشم. باید کیو ببینم؟

خره اینجا ایرانه. می فهمی؟ دوست داری گشت ارشاد بگیره ببرتمون؟ حالا که همینجوری تو خیابون کسی بهمون کاری نداره انقدر تابلو بازی دربیار تا این بسیجیا بگیرن ببرنمون.

بسیجیا الان خوابن سعید جان. گشت ارشادم که فقط سر چهاراه ها بود و دم ورودیه ایستگاه مترو. اونام که چندوقته خدارو شکر شرشون کنده شده. (صدای ضبط بلند می شود و ساناز سر خود را از شیشه ماشین بیرون می کند و جیغ بلندی می کشد. باد فرم موهای ساناز را به هم می ریزد)

میدان تجریش ساعت 6 بعد از ظهر

ساناز و سعید داخل ماشین نشسته اند. روسری ساناز روی شانه هایش افتاده است. صدای خواننده ی زنی که خارجی هم می خواند به گوش می رسد. ترافیک خیابان ماشین ساناز و سعید را به نمایشگاه تبدیل کرده است. جوان تر ها حریص تر از مردهای سن و سال دار به ساناز چشم دوخته اند. ساناز گه گداری ابرو نازک می کند و عشوه ای می آید و با سعید بگو بخندی می کنند. احتمالا سعید به این پسرهای اذب اقلی ای که خیابان های تهران را متر می کنند می خندد. اگر خوب نگاه کنی کمی عقب تر ساناز و سعید دیگری هم می بینی. آن ها هم غرق خنده هستند. آنجا هم ساناز روسری ندارد. ساناز ماشین عقبی هم می خواهد راحت باشد. او هم از حجاب بدش می آید. حجاب دست و پای او را هم می بندد. اتفاقا سعید هم از نگاه های طمع آمیز جوانک های آس و پاس خیابان بدِش نمی آید. صدای ضبط را بلند می کند تا پوز سعید ماشین جلویی را بزند. تا همه به ساناز او نگاه کنند.

ساناز و سعید در خیابان های تهران پر شده است. همه ی سعید ها دوست دارند ساناز خودشان را به رخ بکشند. کسی به ساناز و سعید کاری ندارد. آن ها دیگر در ایران زندگی نمی کنند. آن ها دیگر در خیابان شهید اندرزگو زندگی نمی کنند. سعید و ساناز کاری کرده اند که دیگر بهتر است خیابان ولیعصر را همان پهلوی صدا بزنی! سعید دیگر به روسریِ ساناز گیر نمی دهد. ساناز روسری را فقط دور گردنش می اندازد تا اگر کسی به آن ها گیر داد روی سرش بکشد.

********

اشاره ۱: پدر و مادر ها سعید و ساناز را تربیت کرده اند

اشاره ۲: وقتی امر به معروف و نهی از منکر را ذبح کردیم باید فکر این روز ها را هم می کردیم

اشاره ۳: عصر خلافت امیر مؤمنان علی(ع) بود، به آن حضرت گزارش رسید که در مسیر راه ها بعضی از مردان و زنان رعایت حریم عفت را نمی کنند، بسیار ناراحت شد. مردم کوفه را جمع کرد، در ضمن سخنرانی به آنها فرمود: «نبّئت انّ نسائکم یدافعن الرّجال فی الطّریق، اما تستحیون؟ لعن اللّه من لایغار؛ به من خبر رسیده که زنان شما در مسیر راه ها به مردان تنه می زنند، آیا حیاء نمی کنید، خداوند لعنت کند کسی را که غیرت نمی ورزد.»*


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

 

چشم تو چشم ولی دور از هم

بسوزی روزگار بسوزی که فقط دل ادمارو میشکونی! اره! واسه سارا خواستگار اومد اشتباه نکنین زودم قضاوت نکنین سامان بود

ببخشید اقای احمدی پس این وسط تکلیف عشق چی میشه؟

عشق؟ هه؟ وقتی پول نباشه عشقم کشکه تو این دوره زمونه فقط پول حرف اول رو میزنه منم دختر به ادم فقیر نمیدم

اقای احمدی حرف امروزتونو هیچوقت فراموش نکنین! سارا!!! من دارم میرم نگرانم نباش تو مال خودمی فقط خودم همینو بس!

اره راست گفت سامان از فرداش رفت دنبال درس و کار اقای احمدی هم نامردی نکرد دخترشو داد به یه ادم پولدار یکی که شب به شب با هزار نفره یکی که چیزی از عشق سرش نمیشه یکی که... بیخیالش

سامان داشت میمرد بغض گلوشو گرفته بود! فکر میکرد سارا خودش خواسته دریغ از انکه اون شب تا صبح به یادش گریه میکنه! دریغ از اینکه هرسال واسه سامان تولد میگیره! دریغ از اینکه سامان رو دوست داشت واسش میمرد هرکاری بگی انجام میداد!

سامان قصه ی ما میره یه زن میگیره پنجه افتاب! خلاصه بر میگرده بدون اینکه بره خونه خودشون یه راست میره خونه احمدی از قضا سارا با شوهرشم اونجاس!

چشمم بهش خورد واقعا جا خوذپردم خیلی پیر شده! موهاش داره سفید میشه!یه لحظه نگام کرد داشتم میمردم زیر بار خجالت سارا رفت

اقای احمدی سارا که یه شوهر خوب گیرش اومد یه شوهر مهربون پولدار خوب همونی که شما میخواستین پس چرا اینجوری شده؟ چرا پیر شده؟ موهاش سفید شده؟

اقا سامان چجوری پیر نشه وقتی من مجبورش کردم با اونی که دوسش نداره ازدواج کنه چجوری حالش خوب باشه وقتی زن دوم اونه وقتی بیست سال ازش بزرگتره وقتی شبا بخاطر تو تا صبح گریه میکنه واست تولد میگیره ...

سامان دیگه نمیدونست چی بگه واقعا اون اشتباه فکر کرده بود میره طرف خیابون سارا اونوره صداش میکنه جفتشون میان وسط خیابون

یک قدم مونه بود ولی نشد یه ماشین زد به دوتاشون افتادن رو زمین خون کل خیابون رو گرفته بود چشم تو چشم هم بودن ولی افسوس دیگه هیچوقت دستاشون بهم نرسید

هیچوقت زود قضاوت نکنین ادما بعضی وقتا یه فکرایی میکنن که اخرش پشیمونی

 

زود قضاوت نکنین

کپی برداری فقط با ذکر منبع


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ] [ 2:6 ] [ سعید نیما ]

 

دخترک دوان دوان به سوی خانه بازگشت با خود میگویید من چه گناهی دارم خسته شده از این همه ازار و اذیت این سومین کسی بود که او را اتش زد

عاشقش بود ولی دریغ از یکذره عشق در طرف مغابل

دریغ از هوای عاشقی  و پر از هوای نفس

کاش...

کاش خانه اش را رحا نمیکرد

کاش با ان پسر همسفر نمیشد

به فکر فرو میرود به یاد حرفای مادرش می افتد

دختر مگه اون چی داره بابات که گفت اون به درد و نمیخوره

جرا باز باهاش حرف میزنی

مگه ازش چی دیدی؟

اون با بقیه فرق داره مامان چرا نمیخوای قبول کنی! من دوسش دارم!

اشک از چشمانش سرازیر میشوود! اخر چگونه  ! چگونه توانست خیانت کتد! افسوس میخورد

میخواهد به خانه باز گردد اما با چه رویی

باچه رویی میخواهد در چشمان پدرش نگاه کند

برادر کوچکش شب رفتن از خانه دنبالش امد ولی دختر با بی رحمی سر او داد کشید و برادر کوچکش با بغض روانه خانه شد

حالا او مانده و یک شهر ادمهای فاسد پارک ملت و مواد مخدر ودیگر هیچ. . .

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:دخترک,داستان,داستان جدید,دل نوشته,دنیا دو روزه,دنیا,دو,روزه,, ] [ 11:56 ] [ سعید نیما ]

 

تا تو هستی منم هستم    تا اخر عمر به پات نشستم

رفتی و دیگه نتونستم     شیشه ی عمر مو شکستم

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:شعر,شعر قشنگ,شعر زیبا,, ] [ 11:39 ] [ سعید نیما ]

 

دنبال پیرهن مشکیم میگردم

اشک داره از چشام میریزه هنوز باور نکردم

داره صدای گریه میاد از تو کوچه انگاری جشمامو میبندم شاید بشه بهتر شنید! همین جوری داره نزدیکتر میشه

ببخشد خانم معذرت میخوام! خوردم به یه دختر خانمی! افتاد رو زمین حلقش که تو مشتش بود افتاد زمین داشت نگاش میکرد!

بفرمایید خانم حلقتون! انگار یه بغضی تو گلوش داشت نمیدونم جرا؟ ولی یه حس دیگه ای داشتم

کمکش کردم بلند شد  تشکر کرد

گفت هر روز بهم میگفت دوستم داره! عاشفمه ولی...ولی امروز وقتی با اون دیدمش اولش باورم نشد بغضشو خورد گفت ممنون اقا که کمکم کردین خداحافظ

الان تو خونس میخوام وقتی میرم تو یهویی غافلگیرش کنم ! کلید رو انداختم و در و باز کردم رفتم تو دیدم داره اشپزی میکنه! رفتم پشتش زدم رو شونش گل رو گرفتم جلوش گفتم تقدیم به همسر عزیزم !

نیستش! یعنی کجا؟! هرجا رفته بود باید تا الان برمیگشت! تلفن داره زنگ میخوره حوسلشو ندارم!

دوباره!

سه باره!

چهار باره!

بنچ..! اینکه شماره فاطمه! الو سلام عزیزم! الو سلام ببخشید اقای احمدی !

خیلی حول شدم باور نمیشه! یعنی چی چرا باید تصادف کنه! نه! اشتباه شده!

تا دیروز کنارم بود الان پشت شیشه با دستگاه زنده چرا؟ اخه خدا چرا من؟

بش میگم اخه چرا؟ چرا داری تنهام میزاری؟ دوستم نداشتی؟ ولی تو قول داده بودی!

دارم دکمه های پیرهنمو میبندم حالشو ندارم! تموم کارارو سپردم به دوستم اون انجام بده بهش گفتم نگران خرجش نباشه درسته اون رفت پیش خدا وولی روحش هنوز اینجا!

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, ] [ 14:28 ] [ سعید نیما ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به نام خدا زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم دوست من خوش اومدی. اینم بگم ما فقط گرد اورنده مطالب هستیم
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:






با اين دكمه كاري نداشته باشيد!!

بهترين كدها در صبادانلود




در اين وبلاگ
در كل اينترنت